درباره کتاب
داستان رستم و اسفندیارِ بازتابیافته در شاهنامۀ فردوسی، یکی از طولانیترین داستانهای شاهنامه و از نظر ادبی از درخشانترین بخشهای آن به حساب میآید. این داستان به رزم شاهزاده اسفندیار و رستم، پهلوان نامآشنای زابلیِ شاهنامه، اختصاص دارد. اسفندیار قهرمان دین زرتشت است. او با انگیزههای بهدینی و گسترش زمین از «بتپرستان» و هدایت «بیرهان» به راه دین میجنگد و در ابتدای گفتوگو با رستم به صراحت میگوید که کمر از بهر دین بسته است. البته نیمنگاهی نیز به قدرت پس از پدر دارد و به تعبیر مِسکوب: فرشتهای فارغ از امیال دنیای دون نیست، انسانی است با سرشتی زمینی و آسمانی.
شاهرخ مِسکوب در کتاب مقدمهای بر رستم و اسفندیار، همانطور که از نامش برمیآید بر این داستان شاهنامه که در نهایت به هماوردی اسفندیار با رستم ختم میشود تمرکز کرده است؛ اسفندیار رویینتنی (جز در چشم) که از سوی پدر شاهِ قدرتپرستش، گشتاسپ، در ظاهر برای جنگ با رستم و در باطن با هدف از میان رفتن و حذف شدن روانۀ جنگ شده است.
مِسکوب در کتاب با نهایت روانی و شیوایی قلم، بیشتر با دستمایههای مضمونی داستان رستم و اسفندیار و ابعاد اندیشهبرانگیز آن کار دارد. مضامینِ بیزمانی انسانیای همچون قدرتپرستی، مکر، مرگ، خردمندی، تعصب، غرور و… . البته بازنمایی ظرافتهای هنری فردوسی در داستانگویی نیز محلّ توجه مِسکوب در این کتاب است. با این حال بیش از فُرم و قالب، محتوای حماسه در این کتاب موضوع واکاویهای مِسکوب است.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.