ناموجود
ناموجود
منصور کوشان در دیماه سرد و پربرف سال 1327 در شهر تاریخی اصفهان به دنیا میآید. کودکی و نوجوانییش در همانشهر میگذرد، وارد دانشگاه میشود، اما تحصیل در رشته روانشناسی را نیمهتمام باقی میگذارد.
“محاق” به معنای پوشیدگی است و ماه در سه روز از هر برج پنهان میشود. این پوشیدگی حالت رازدار استثنائی ایجاد میکند. چون در عین پنهان بودن وجود دارد. ماه داستان من، بهرام نیز هم هست، هم نیست. البته “محاق” وجههای دیگری هم در این رمان دارد که دریافتش برعهده خواننده است. “صبوحی” شرابی است که در صبح نوشیده میشود و آدمی را از حالت خمودی بیرون میآورد و به سوی هوشیاری میبرد. شخصیت داستان خواب صبوحی نیز در حالت خواب و بیداری است و در یک لحظه کوتاه تمام حادثههای داستان برای او اتفاق میافتد…
…بهروز امانی،شاعر و روزنامه نگار، در آخرین سال جنگ،برای فرار از جنگ شهرها،به همراه عده ای از دوستان و اقوام،از تهران به جرگلان گنبد کاووس می رود . پس از چندی برای یافتن بهرام،برادر زنش به تهران می آید و در روزهای موشک باران به خیابان های خلوت شهر سرک می کشد.تلاش او بی نتیجه است ولی با این تصور دلخوش می کند که احیاناً بهرام،چون از همه کس و از همه جا، خسته شده، خواسته است برای مدتی از دیده ها پنهان شود و از کسی خبر نداشته باشد.
بهروز و دیگر دوستان،از جمله مشکلات نقاش و شاعر،فریدنیا که خود را درایام آوارگی با نواختن تار تسکین می دهد و اصلان که قبلاً تئاتر کار می کرده، نگران حال بهرام هستند.بهرام برای گریختن از بمباران، قصد داشته است که به آلمان مهاجرت کندولی[چون ممنوع الخروج بوده است]تنها زن و دو فرزندش را در فرودگاه سوار هواپیما نموده و خود دلشکسته بازگشته است،به این خاطر سلامتی او دل مشغولی همه شده است.
محاق که با زوایه دید اول شخص نوشته شده است.روایتی از روزهای موشک باران تهران و بررسی عوارض روانی این بحران در قشر مورد نظر نویسنده است. منصور کوشان از همان اولین صفحات کتاب، نگرانی و دلشورۀ خود را از سلمت بهرام ظاهر می سازد:«انگشت اشاره اش را می گذارد وسط محلی که پرازعلامت است.متوجه می شوم محله ای است که بهرام در آن زندگی می کند.بیشتر از هر جای دیگر بمب باران شده بود.»
و اینچنین داستان حول محور بهرام پیش می رود.بی اینکه بهرام حضوری در داستان داشته باشد، بیشتر از هر شخصیت دیگر شناسانده می شود؛ او لیسانسۀ تاریخ است.قبل از انقلاب مسئولیت فرهنگی در خوری داشته است،اکنون نیز ویراستاری پرکار است و هر کجا پا گذاشته سعی کرده تحقیقات خود را پیش ببرد.از پای پله های هواپیما که بازگردانده می شود،چشمهایش مثل خون است.یک بار دست به خودکشی می زند ولی موفق نمی شود.این واقعه را یا بهروز امانی،(که شوهر خواهر اوست)به یاد می آورد و یا در گفت و گوها روشن می شود.
وقتی نویسنده مهربهرام را در دل خواننده نشاند و اهمیت وجودی وی را برای فرهنگ ایران شناساند آنگاه با توصیف ضربه هایی که او از جامعه و از دولت و حاکمیت وقت خورده،خستگی وی را از محیط پیرامون، ودلزدگی اش را از زندگی بیان می کند….
کد کتاب | 6748 |
---|---|
نویسنده | منصور کوشان |
گرداورنده | – |
ناشر | نشر شیوا |
سال نشر | 1369 |
نوبت چاپ | نخست |
ویژگی جلد | شمیز |
اندازه | رقعی |
شماره برگ | 164 |
جنس برگ | سفید |
کیفیت | بسیارخوب |
ناموجود
سوالات متداول - شماره تماس پشتیبانی 09133252344
هنوز بررسیای ثبت نشده است.